نگران نباش! نمی شود دوستت نداشت
لجم هم بگیرد از دستت ...
دفترچه خاطراتم پر از فحش های عاشقانه میشود...!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
تکرار جملات سخت! | 0 | 124 | reyhane |
هر وقت فهمیدے ... | 0 | 121 | reyhane |
من بالا خانه ام را به موهای تو اجاره داده ام | 0 | 101 | reyhane |
خدایا زن شدم تا بر سرم کوبند؟ | 1 | 120 | mostafa |
عروس...! | 0 | 129 | reyhane |
وقتی تو باشی | 0 | 135 | reyhane |
زن باس...!!! | 0 | 159 | reyhane |
مرد باس....!!! | 0 | 89 | reyhane |
نگران نباش! نمی شود دوستت نداشت
لجم هم بگیرد از دستت ...
دفترچه خاطراتم پر از فحش های عاشقانه میشود...!
مـــَـــردها در عین پیچــیدگی
در عـــاشقی روش ساده ای دارند
تــو را بخواهند
برایت می جنگند
تــو را نخواهند
با تــو می جــنگند
هــــوا را هــــــر چــــقــدر نفـــــس بــکــشــــے
بـــاز هــــــم بـــراـے کــشیـــدنش بـــال بـــال میزنـے
مــثـــل تـــــ♥ــــــــو
کــــﮧ هـــر چــــقدر کـــﮧ بــاشـــے
بــاز بــاید بـــاشـے
مـیـفهــمـے چــــﮧ میگویــــم
بــــ♥ـــودنـــت مهـّــــــــــم اســـت
حالم توپ است...
حال همان توپی را دارم که افتاده در خانه ی همسایه ای که تهدید کرده اگر باز بیفتد با کارد پنچرش میکنم...
حالم توپ است،
از آن توپ های تلخ!
پنجره را باز کن و از این
هوای مطبوع بارانی لذت ببر
خوشبختانه ، باران ارث پدر هیچکس نیست!
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می
مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما
سکوت می کنی...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای
برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و
گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...شاید
نگاه کن
غروب که می شود
خاطرات
نبض مرا می گیرند
تو زنده می شوی و
من می میرم
ای زیباترین حس دنیا!
حالا که دوری
خیال و شب و تنهایی و باران
کدام یک مال من است ؟
ﺑﻌﻀﮯ ﻫﺎ ﺭُﻭ ﺑﺎﯾَﺪ ﺍَﺯ ﺗﻮ ﺭُﻭﯾﺎﺕْ ﺑــِڪِﺸﮯ ﺑﯿﺮﻭﻥْ
ﻣُﺤڪَﻢْ ﺑَﻐَﻠِﺶْ ڪُﻨﮯ،
ﺑَﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩَﺭِ ﮔﻮﺷِﺶ ﺑــِﮕﮯ :
ﺁﺧِــﮧ ﺗُﻮ ﭼــِﺮﺍ ﻭﺍﻗِﻌﮯ ﻧﯿﺴﺘﮯ ﻻﻣَّﺼَﺒـْ..
من یک مرد معمولی هستم
تو هم یک زن معمولی هستی
و ما هر دو نیازهای معمولی داریم
نیاز به آب و غذا و کمی هوا
و این که با هم باشیم
و همدیگر را دوست داشته باشیم
واین که خیلی معمولی
بمیریم ...
پس چرا سعی می کنی همه چیز را انقدر سخت بگیری عزیزم?
وقتی که زندگی
تا این حد معمولی است
پس بدترین چیزی که می تواند برای من و تو اتفاق بیفتد
چیزی نیست
به جز
یک اتفاق معمولی
تکراری ست این دیالوگ، اما ھنوز ھم معجزہ می کند وقتی از زبان کسی باشد کہ دوستش داری ...!
تعداد صفحات : 6